Chaartaar Khalgh
زیباترین آرزو را چشم تو فهمیده ام
از ماجرای شمع و نگاهت پروانه ای چیده ام
هر عابري در نگاهش گنجينه اي ورشكست
در حال و روز هر آسماني باريدني نطفه بست
خلقي ترسان از عرياني
از بيرنگي از بي ناني
خلقي خواب و مستي گويد كه : هيچ و هيچ و هيچ
هر سو شيخ و هر سو عابد
خلقي ترسا خلقي موبد
خلقي خواب و مستي گويد كه : هيچ و هيچ و هيچ
برپا كن آتشي را
تا بر سوزي غم باقي را
دنيا افسانه باشد
منت بر سر بخوان ساقي را